محمد دوشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۳، 1:1
امروز یه روز فوق شلوغ بود
تلفن دووتاییش با هم رو هوا بود
و زنگمیخورد
هیچ کدومشم جواب ندادم !!
،.
چون خودم و سه تا کارگر و یه راننده و یه لودر و یه نیسان باری
توی حیاط تعضیه اجرا میکردیم !!
،
مثل اسراعیل که افتاده به جون فلسطین
همی طور بود اوضواع
،
بالاخره این سرویس ها رو تخریب کردیم
و بار کردن و بردن
،
حلااااک شدم و خییییلی خستم و
هنوزم خییییلی کار دارم
،
امروز عجله میکردم
یکی از برادر های افغان بهم گفت
عجله نکن کار دنیا تمومی نداره
،
دیگه خستگیم در رفت که پیامتو دیدم
گفتی : ...براي چند لحظه شادي.......
برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 5