محمد سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲، 18:8
دایی زهرا رو بردم شهر بازی
خودم همش سرم اسمون بود
دم غروبی ابرا صورتی نارنجی میشن خیلی قشنگن
،
یه شعر جدید یاد گرفتم و خوشحالم
،
ماه خیلی زود اومده بالا و الان وسط اسمونه
این یعنی ۱۰ شب نشده دیگه ماه نداریم
دلم میخاد برم کوه ولی منتظرم ماه کامل شه
،
وقتی کامل بشه یکی دو شب بعدش باید برم سفر
اها راستی امشب زمان سفرم معلوم میشه !!
،
باد خنک و درختا و اسمون نارنجی
هیشکی بهشون توجه نمیکنه
حتی با ادما راجب اینا حرف زدن احمقانه به نظر میاد
ولی مگه زندگی دیگه چیه ؟
،
میخام اسکیت رو برم حتما
فکر کنم فقط خیابون بیمارستان رو برم
ولی چند دور برم نمیدونم :))
،
دیگه فعلا همینا :)
برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 44