کمی اعتراف

ساخت وبلاگ

محمد پنجشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۲، 5:40

دستام رو گذاشتم رو زانوم و

خم شدم و پاهام رو نگاه میکنم

قرمز و پر التهابه

به هیچی نمیتونم فکر کنم

و فقط صدای نفس نفس زدنم

تو سرم می‌پیچه،

،

سرمو بلند میکنم و حالا تازه جون

دارم بقیه رو ببینم ، همه روز زمین دراز کشیدن

یا به دیوار تکیه دادن

،.

تنها کسی که سر پا وایساده منم

،.

با یه حس خوب و غرور شروع میکنم

قدم زدن تا بدنم نگیره

،

حس خوبی داره تنها کسی که ایستاده منم

و بقیه اگه جونی داشته باشن نگات کنن

،

از اینکه ازم بترسن هم کیف میکنم

انقد میترسن که وقتی نگاشون میکنم

حتی جرعت فرار هم ندارن و خشکشون میزنه

،

نمیدونم ولی برای من حس خوبیه

حس فتح کردنه

باشگاه جدید شهر رو فتح میکنم

و بهشون حالی میکنم تو این شهر پرجم دست کیه

...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 18:05