محمد پنجشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۲، 5:40
دستام رو گذاشتم رو زانوم و
خم شدم و پاهام رو نگاه میکنم
قرمز و پر التهابه
به هیچی نمیتونم فکر کنم
و فقط صدای نفس نفس زدنم
تو سرم میپیچه،
،
سرمو بلند میکنم و حالا تازه جون
دارم بقیه رو ببینم ، همه روز زمین دراز کشیدن
یا به دیوار تکیه دادن
،.
تنها کسی که سر پا وایساده منم
،.
با یه حس خوب و غرور شروع میکنم
قدم زدن تا بدنم نگیره
،
حس خوبی داره تنها کسی که ایستاده منم
و بقیه اگه جونی داشته باشن نگات کنن
،
از اینکه ازم بترسن هم کیف میکنم
انقد میترسن که وقتی نگاشون میکنم
حتی جرعت فرار هم ندارن و خشکشون میزنه
،
نمیدونم ولی برای من حس خوبیه
حس فتح کردنه
باشگاه جدید شهر رو فتح میکنم
و بهشون حالی میکنم تو این شهر پرجم دست کیه
برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 32