برد و باخت

ساخت وبلاگ

ناراحتم نه بخاطر این که دعوا شد نه برای حرف ها نه برای

این که پولی بهم نرسید ناراحتم چون اون سنش از من بیشتر

بود و از من شکست خورد و وقت خداحافظی صداش میلرزید :(

 

اون یه نظامی کار کشته با حدود 53 سال سنه که تا قبل از من

حریف خیلی ها بوده تا قبل از من تقریبا شکست نخورده بوده

و حالا !! از یه بچه که اصلا انتظارش رو نداشته این حرف ها رو شنیده

و شکست خورده ...

 

اونی قلب بزرگی داره که حتی سهم نامرد ها رو هم بده ،

ولی من اونقدر بزرگ نیستم هنوز...

 

بزار بگم چی شد من به رایگان یک هفته رفتم شرکتش و براش

کار کردم کارهای گرافیکی که تا قبل من بابت این کارها پول پرداخت

میکرده و بعد به من گفت برام سایت بساز اونم به رایگان....

خب تو که با ماشین خارجی داری میای و میری شرکت داری

چطوری از من روت میشه بگی رایگان... منم حس کردم داره

ازم سوء اسفاده میکنه ، و بازم با کمال احترام گفتم من نمیتونم بیام

و دیگه نرفتم ولی بخاطر این که حس گناه درون من بتونه ایجاد کنه

و سایتش رو من براش بسازم زنگ زد و یه حرف هایی که نباید میزد

زد .... خب منم با کمال احترام همه حرف هایی که باید رو بهش زدم

اون توی گفتگو شکست خورد و مطمعنم تا قبل از من هیچ کسی حتی

با این صراحت و شجاعت جرعت نکرده بود باهاش صحبت کنه...

حتی شکل  ظاهریش هم ترسناکه....

 

ناراحتم که شکست خورد :( کاش این اتفاق نمیفتاد .....

یه وقتایی مجبوریم بجنگیم  چون اگه نزنیم میخوریم

اگر با سراحت نه نمیگفتم اون میخاست که براش رایگان

کار کنم :| مگه میشه اخه ؟؟؟

 

این چند روزه همش توی فکرمه، همش توی ذهنم دارم باهاش دعوا میکنم

یه جاهایی اول اون دعوا رو شروع میکنه و من تمومش میکنم

یه جاهایی هیچی نمیگم و  برمیگردم انگار هیچی نشده و بعد کیو کیو بنگ بنگ

و همین طور این چرخه ادامه داره ....

 

 

میدونم میگن باید بخشید و فراموش کرد ، بخشیدن برای من مساوی

قبول و ساختن سایته که زیر بار نمیرم .... و سخته بهش فکر نکنم

سعی میکنم ببخشیم و موضوع رو فراموش کنم

 

اگه راه حلی دارید بگید...

 

 

...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 15:26