ناراحتم نه بخاطر این که دعوا شد نه برای حرف ها نه برای
این که پولی بهم نرسید ناراحتم چون اون سنش از من بیشتر
بود و از من شکست خورد و وقت خداحافظی صداش میلرزید :(
اون یه نظامی کار کشته با حدود 53 سال سنه که تا قبل از من
حریف خیلی ها بوده تا قبل از من تقریبا شکست نخورده بوده
و حالا !! از یه بچه که اصلا انتظارش رو نداشته این حرف ها رو شنیده
و شکست خورده ...
اونی قلب بزرگی داره که حتی سهم نامرد ها رو هم بده ،
ولی من اونقدر بزرگ نیستم هنوز...
بزار بگم چی شد من به رایگان یک هفته رفتم شرکتش و براش
کار کردم کارهای گرافیکی که تا قبل من بابت این کارها پول پرداخت
میکرده و بعد به من گفت برام سایت بساز اونم به رایگان....
خب تو که با ماشین خارجی داری میای و میری شرکت داری
چطوری از من روت میشه بگی رایگان... منم حس کردم داره
ازم سوء اسفاده میکنه ، و بازم با کمال احترام گفتم من نمیتونم بیام
و دیگه نرفتم ولی بخاطر این که حس گناه درون من بتونه ایجاد کنه
و سایتش رو من براش بسازم زنگ زد و یه حرف هایی که نباید میزد
زد .... خب منم با کمال احترام همه حرف هایی که باید رو بهش زدم
اون توی گفتگو شکست خورد و مطمعنم تا قبل از من هیچ کسی حتی
با این صراحت و شجاعت جرعت نکرده بود باهاش صحبت کنه...
حتی شکل ظاهریش هم ترسناکه....
ناراحتم که شکست خورد :( کاش این اتفاق نمیفتاد .....
یه وقتایی مجبوریم بجنگیم چون اگه نزنیم میخوریم
اگر با سراحت نه نمیگفتم اون میخاست که براش رایگان
کار کنم :| مگه میشه اخه ؟؟؟
این چند روزه همش توی فکرمه، همش توی ذهنم دارم باهاش دعوا میکنم
یه جاهایی اول اون دعوا رو شروع میکنه و من تمومش میکنم
یه جاهایی هیچی نمیگم و برمیگردم انگار هیچی نشده و بعد کیو کیو بنگ بنگ
و همین طور این چرخه ادامه داره ....
میدونم میگن باید بخشید و فراموش کرد ، بخشیدن برای من مساوی
قبول و ساختن سایته که زیر بار نمیرم .... و سخته بهش فکر نکنم
سعی میکنم ببخشیم و موضوع رو فراموش کنم
اگه راه حلی دارید بگید...
...براي چند لحظه شادي.......
برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 182